نگاه تو
من از نگاه تو فهمیدم بهار در راه است
از نگاه تو فهمیدم که بلبلان چرا پر شروشور میخوانند
نیاز را در نگاهت دیدم و بوی شکوفهها را حس کردم
خزان را زِ یاد بردم و به جوانهها امید بستم
فراموش کردم پاییز سردی که بین ما گذشت
همهی حرفها را به دست باران دادم تا بشوید و ببرد از یادم
من از نو آغاز کردم
به نگاهت امید بستم و طلوع خورشید را دیدم
عقدههای چند سالهام را تکاندم
دوباره بخشیدم
دوباره دوست داشتن را مرور کردم
من آمدنت را به نیت خوب گرفتم
آخرین دیدگاهها