شعر

نگاه تو

من از نگاه تو فهمیدم بهار در راه است
از نگاه تو فهمیدم که بلبلان چرا پر شروشور می‌خوانند
نیاز را در نگاهت دیدم و بوی شکوفه‌ها را حس کردم
خزان را زِ یاد بردم و به جوانه‌ها امید بستم
فراموش کردم پاییز سردی که بین ما گذشت
همه‌ی حرف‌ها را به دست باران دادم تا بشوید و ببرد از یادم
من از نو آغاز کردم
به نگاهت امید بستم و طلوع خورشید را دیدم
عقده‌های چند ساله‌ام را تکاندم
دوباره بخشیدم
دوباره دوست داشتن را مرور کردم
من آمدنت را به نیت خوب گرفتم

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *