تقلیدکردن یا الهام‌گرفتن

تقلید

راه گریزی نیست! اگر بخواهم مدام به آینده و نه آینده، بلکه نتیجه‌ی تلاشی که می‌کنم بیندیشم، حتمن درجا می‌زنم. بنابراین باید به خودم بقبولانم که راه گریزی جز ادامه‌ی مسیر نیست. البته نه هر ادامه‌ای! باید توقع‌ام را از خودم پایین بیاورم. ماهیت موفقیت در یادگیری است و وقتی من به اندازه‌ی کافی یاد نگرفته‌ام، چرا باید به اندازه‌ی کافی بلد باشم؟
چیزی که من را از دیگران مجزا می‌کند، دریافتی‌ست که از آموزش‌ها دارم. اگر امروز از خودم انتظار دارم که بی‌نقص بنویسم، پس حتمن باید آن‌قدری یاد گرفته که حرفی برای گفتن داشته باشم. اگر‌نا که در کوچه‌بازار هم آدم‌های خوش‌زبان و پر حرف زیاد است که هر روز بی‌هدف داستان‌های تکراری‌شان را برای دیگران بازگو می‌کنند. کسی هم ایرادی از آنها نمی‌گیرد که مثلن، بحث‌های‌شان تکراری است؛ اما از منی که خودم را نویسنده جا می‌زنم، ایراد می‌گیرند. اگر حرفی تکراری باشد، بی‌درنگ می‌فهمند. کسی که اهل مطالعه باشد، می‌داند کدام نوشته بی‌مایه است و کدام پرمایه. تشخیص می‌دهد که چقدرش از تجربه‌ها برآمده و چه‌مقدار حاصل تقلید از دیگران است.
امروز در کتاب 《شناخت‌نامه‌ی اردشیر محصص به نوشته‌ی اسماعیل خوی》که در مصاحبه‌ای با اردشیر درباره‌ی تقلید و تاثیر‌پذیری  هنرمندان و نقاشان از همدیگر بحث می‌کردند، به این نظریه برخوردم 《خوب، اگر پیکاسو از انکر تاثیر‌پذیرفته است، و انکر از آن دیگری، این تنها نشان می‌دهد که اینان نیز دزد و مقلدند!》و ما اگر قرار باشد اینگونه تاثیر‌پذیری‌ها را 《دزدی》و 《مقلد》 بنامیم، باید پذیرفت که تاریخ هنر هیچ نیست مگر شرح دزدی‌ها و تقلید هنرمندان از یکدیگر.》درواقع موضوع بحث سر این بود که در هنر همه از هم تاثیر می‌پذیرند. تاثیر نه به معنای تقلید بلکه به معنای الهام. در نویسندگی هم چنین چیزی صدق می‌کند و نویسندگان از هم تاثیر می‌گیرند. پس منظور از تقلید الهام گرفتن نیست و تقلید و تاثیرپذیری با هم تفاوت بسیاری دارند. نوشتن آدمی را قبول می‌کند که افکاری متفاوت‌ از دیگران داشته باشد. حتی اگر قرار باشد یکی را برای الگو برگزینیم، باید در نظر داشته باشیم که چرا این انتخاب را کرده‌ایم و چگونه می‌خواهیم آن تاثیر‌پذیری درست را از او بگیریم که شباهتی به تقلید نداشته باشد. یک نویسنده همیشه باید ترس از این موضوع را در خود احساس کند. گاهی اگاه نیستیم که به کدام راه می‌رویم و جایی به خودمان می‌آییم که بی‌راهه به بن‌بست رسیده است. وقتی به کاری یا عملی عادت کنیم، دیگر جدا شدن کمی سخت می‌شود؛ وقتی من از همان ابتدا به دنبال کپی‌برداری از دیگران باشم، سخت می‌توانم چیزی بیافرینم که ساخته‌ی ذهن و فکر خودم است و کپی‌برداری از هیچ چیزی هم خوشایند نیست. حتی بچه‌های کوچک وقتی کنار هم نقاشی می‌کشند، اگر مثلِ هم بکشند و در حین کار به هم نگاه کنند، در آخر شاکی می‌شوند که چرا از هم تقلید کرده‌اند و چرا او که خورشید را کشیده، دیگری هم همان را کشیده. برای کودکان هم این امر آزاردهنده است. مگر به خواست خودشان باشد. من می‌توانم با مطالعه‌ی یک اثر خوب، به ایده‌های خوبی برسم و ایده‌ی من ممکن است هیچ ربطی به موضوع کتاب نداشته باشد، اما دریافتِ خوبی که از آن داشته‌ام من را به سمتِ چیزهایی برده است که مدت‌ها در فکر آن بودم اما روشی برای اجرایی کردن آن در نظر نداشتم. این یعنی الهام گرفتن و دریافت مفید.

در هر کاری مخصوصن در هنر، تا وقتی شیوه‌ی منحصربه‌خود را پیدا نکرده‌ایم، نمی‌توانیم خالق چیزهای ناب و ماندگار باشیم.
هنرمند اگر خوب ببیند و خوب بشنود و به شیوه‌ی مخصوص خودش عمل کند، در وجودش سبکی نو جان می‌گیرد که به مرور مثلِ جنینی رشد می‌کند و روزی وقتی موقعِ تولدش باشد به دنیا می‌آید و او مادرِ سبکی می‌شود که خود آن را زایده است.
اینکه فکر کنیم اگر مثلِ نویسنده‌های مشهور چه در گذشته و چه امروز بنویسیم کار درستی است، کاملن در اشتباهیم. هر دوره‌ آدم‌ها زندگی متفاوت و سلیقه‌های مخصوص به آن زمان را داشته‌اند و با گذر زمان همه چیز دچار دگرگونی شده و سلیقه و انتخاب آدم‌ها هم با توجه به زمان تغییر کرده است؛ الآن کسی نمی‌تواند به سبک نیچه و یا چخوف و یا خیام بنویسد. اگر چه آنها کسانی بودند که در تاریخ نویسندگی ماندگار شده‌اند و برای آن زمان و حتی حالا پس از گذشت این همه سال هنوز به عنوان شاهکارهای هنری از آنها یاد می‌شود، اما سلیقه‌ی آدم‌ها دیگر مثل گذشته‌ها نیست و در نوشتن هم همین‌طور است. ما نمی‌توانیم وقتی ماشین اختراع شده، شخصیت داستان‌مان را سوار بر کالسکه و اسب کنیم و در خیابان‌های شلوغ امروزی راه ببریم. یا نمی‌توانیم وقتی تلفن همراه اختراع شده، شخصیت داستان را دربه‌در به دنبالِ پستِ نامه یا تلگراف‌زدن بفرستیم. اگر به شیوه‌ی نویسندگان صد‌سال گذشته بنویسیم، شاید برای خواننده‌ی امروزی زیاد جذاب نباشد. البته این را هم بگویم که هنوز از رو اسناد گذشته داستان‌هایی نوشته و ساخته می‌شوند و داستان‌هایی هم از گذشتگان است که به قدری خوب نگارش شده که هنوز برای مخاطبان تازگی دارد؛ اما عمده‌ی نوشته‌ها باید مخصوص به زمانی باشد که نویسنده خود در آن زندگی می‌کند. برای همین است که می‌گویند: نوشتن یعنی زندگی زیسته‌. یعنی نویسنده باید چیزی را بنویسید که مشاهده می‌کند؛ هرگز به تنهایی نمی‌تواند از تخیل استفاده کند، بلکه تخیل در کنار واقعیت است که چیزی خلق می‌شود. هر قدر هم از تخیل در نوشته‌های‌مان استفاده کنیم، یک جایی به آنچه در طول زندگی دیده‌ایم احتیاج پیدا می‌کنیم.
هر کسی می‌تواند دنیای خودش را بسازد. کارهای دیگران هم می‌تواند الهام‌بخش او در این مسیر باشد.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *