اختیار یا اجبار؟
گاهی که خودم را مجبور به نوشتن میکنم، حس یک اسیر در دستِ نوشتن بهم دست میدهد، اما همان لحظه که به این احساسم فکر میکنم با خودم میگویم: آدم که نمیتواند همیشه کاری را مشتاقانه انجام بدهد، حتی اگر عاشق آن کار باشد.
بالاخره گاهی ذهن آدم با وجود همهی چیزهایی که روزانه در خودش ذخیره میکند، کم میآورد و مثلِ تهدیگ برشتهی مادربزرگ ته میکشد. آن وقت باید به خودت فرصت بدهی تا فردا که ذهن دیگِ کلمهها را بار گذاشت، تو دوباره به جانشان بیفتی و دلِ سیر بخوری.
اگر به ذهنمان اینطور نگاه کنیم، نوشتن اجباری نمیشود و همیشه نیاز به نوشتن ما را وادار میکند که اختیاری و با اشتیاق سمتش برویم.
امروز وقتی با گروهی از بچههای مدرسهی نویسندگی باهمنویسی داشتیم و موزیک ملایمی در حال پخش بود که صدای پرنده و آب و جنگل میآمد، به این فکر کردم ممکن است هیچوقت این امکان را نداشته باشم که در میان این همه شلوغیها و مشغلههای زندگی بتوانم بروم و در جنگل و جایی بهدور از همه بنویسم، پس چرا مکان و فضای مناسب یا زمان مناسب را بهانه کنم. همین طوری هم میتوانم با شنیدن موزیکی که احساسِ خوبی بهم میدهد خودم را در همان فضایی تجسم کنم که دلم میخواهد.
نوشتن را برای خودمان سخت میکنیم و از لذت واقعی این کارِ شگفتانگیز بینسیب میمانیم.
جولیا کامرون برای من همیشه منبع انگیزه و الهام است. هر وقت حس کردم نوشتن برایم سخت شده، سراغ این نویسنده میروم و تاثیرش روی من چنان است که دلم برای نوشتن پرپر میزند و فوری بعد از خواندن نوشتهی این نویسنده سراغ نوشتن میروم.
همه میتوانند منع الهامی داشته باشند. هر کسی به چیزی علاقمند است و میتواند از آن علاقهاش به عنوان منبع الهام استفاده کند.
یکی عاشق نگاه کردن به آسمان یا دریا است و یکی دوست دارد در طبیعت قدم بزند، حتی اگر امکان چنین کارهایی را نداشته باشد، کافیست موبایل خود را باز کند و چیزی را که میخواهد در گوگل سرچ کند. بالافاصله نتیجهی دلخواهش بالا میآید. اگر چه دستیافتن به خود واقعی اینها حالوهوای بیشتری دارد، اما بهتر از این است که برای خودمان بهانه بتراشیم و از چیزهایی که در اختیارمان قرار دارد استفاده نکنیم.
من به عنوان یک نویسنده باید یاد بگیرم که چطور این کار را برای خودم لذت بخش کنم و چطور از روی اختیار بنویسم، نه اجبار.
آخرین دیدگاهها