وقفه

وقفه

بعد از چند روز وقفه، نوشتن کمی سخت است و انگار بچه‌ای که پایش صدمه دیده باشد و بعد از بهبودی کامل هم باز جرات راه رفتن نداشته باشد.
در هر کاری اگر وقفه بیفتد برگشتن به آن و روال قبل دشوار خواهد بود.
وقتی صبح کمی مطالعه کردم، برای لحظه‌ای احساس کردم واقعن‌ وقفه‌ها در نوشتن من را مریض و ناخوش‌احوال می‌کنند، هر چند زیاد هم نیست و به مدت دوسال روی‌هم‌رفته به ده روز هم نمی‌رسد، اما باز دوری از نوشتن سخت مرا به‌هم می‌ریزد، طوری که حتی شب‌ها هم نمی‌توانم راحت بخوابم. شاید مضحک به‌نظر بیاید، اما روزی که نمی‌نویسم شبش کابوس ولم نمی‌کند. نمی‌دانم باید نسبت به این موضوع افسوس بخورم یا که خوشحال باشم.
در ماشین وقت برای نوشتن مهیا بود، اما به‌دلیل لرزش‌های پیاپی ماشین این امکان وجود نداشت، با این‌وجود حس می‌کردم موظفم در همان حال هم بنویسم.تپش قلب گرفته بودم و فقط دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و بخوابم.
فکرم درگیر نوشتن بود.
با گذر زمان حس می‌کنم در این مسیر پخته‌تر شدم، البته نه از نظر کیفیت نوشته‌هایم و  درست‌نویسی بلکه از نظر درک‌ آن و مشکلاتی که سدّ راهم می‌شود.
به نظرم بدترین و ناخوشایند‌ترین مسئله در نوشتن وقفه‌هایی‌ست که گاهی برای نویسنده اتفاق می‌افتد.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *