ادبیات مبتذل

ادبیات مبتذل

دو هفته پیش به دشتی پر از آفتاب‌گردان رفته بودیم. البته دشت فقط‌ آفتاب‌گردان نداشت، بلکه تا چشم کار می‌کرد سرسبزی و بود و کوه‌های به‌هم زنجیر شده. لحظه‌ای با خودم فکر کردم کوه‌ها از اینکه مجبورند مدام دست همدیگر را بگیرند، یا همدیگر را در آغوش خود نگه دارند، خسته نمی‌شوند؟
هندوانه‌ها از دور روی زمین ریخته بودند و آن بوته‌های کوتاه و سبز به تنشان زیادی کوچک می‌آمد، انگار که از زمین سبز شده‌اند نه از آن بوته‌های خوابیده بر زمین. گله‌های گوسفندان از کنارمان می‌گذشتند و من انگار بار اول است از نزدیک گوسفند می‌دیدم. حس می‌کردم بزرگ‌تر از حد معمول هستند و بیشتر به گوساله شبیه‌اند تا گوسفند. همه چیز به چشمِ من نااشنا می‌آمد و تازگی داشت. یک جایی در کتاب 《روزها در‌راه》از شاهرخ‌مسکوب خواندم که می‌گفت: 《چه ادبیات مبتذلی بافتم. زشت‌تر از این، مصنوعی‌تر از این نمی‌شود درباره‌ی حسِ خودم از زیبایی طبیعت حرف بزنم.》
الآن من هم احساس مسکوب را دارم.
البته مسکوب اغلب این احساس را به نوشته‌های خودش داشته. وگرنه شاهرخ مسکوب یکی از نمونه‌های خوبِ ایرانی هست که ادبیات را خیلی خوب می‌شناختند و کتاب‌های درخشانی هم نوشتند، مثل همین کتابی که اسم بردم،‌ 《روزها‌در‌راه》و  یا 《گفت‌گو در باغ》و یا 《در سوگ عشق و یار》و چندین نمونه‌ی درخشان دیگر که به قول استاد کلانتری هر کدام برای خود کلاسِ درسی هستند.
اما من حسم به خودم و نوشتن‌ام این‌طوری است که انگار اغلب اوقات یک چیزی در نوشته‌هایم کم است و نمی‌توانم به‌درستی تصویرهایی که در ذهنم هستند به رشته‌ی تحریر در بیاورم.

من در آنجا به وسعت چشم کوه دیدم و دشت، چمن‌هایی که کم‌کم رو به زردی می‌رفتند تا خود را به‌دست سرمای پاییز بسپارند، مزرعه‌ی آفتاب‌گردان دیدم که گل‌های‌شان سر خم کرده بودند، گویی با خورشید هم قهر بودند، رودخانه‌ای را دیدم که به دلیل کشاورزی بی‌رویه خشک شده بود و بیشتر به مردابی می‌مانست که ماهی‌های ریز در آبِ بوگرفته‌اش می‌جنبیدند و رودخانه فراموش کرده بود در گذشته چطور خروشان از لابه‌لای دشت‌ها و کوه‌ها می‌رفت. من خیلی چیزهای دیگر هم دیدم که در نوشته‌هایم نمی‌نشینند و احساسم که مثل باد هر لحظه سمتی می‌دوید و برای چیزی غصه می‌خورد و از دیدن زیبای‌ای به وجد می‌آمد.
شاید باید بیشتر مسکوب و نمونه‌هایی مثل مسکوب را بخوانم تا رشته‌ی کار دستم بیاید و روزی برسد که بتوانم ریزترین داده‌های ذهنم را هم در نوشته‌هایم به تصویر بکشم.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *