اتوبوس توقف کرد و صدای غیشغیش وفیشفیشش بلند شد. پیرمردی لرزان تنِ لاغرش را روی یکی از صندلیهای خالی جا داد و بعد از اینکه نفسی تازه کرد، مجلهای از زیر بغلش بیرون کشید و شروع به کاویدن آن کرد.
چند تن از مسافرهایی که روبهرویش نشسته بودند، طوری نگاهش میکردند انگار که چیزِ غیر طبیعیای دیده باشند.
پیرمرد در عالم خودش بود و انگشتِ بزرگش را با آب دهان خیس میکرد و آرامآرام مجله را ورق میزد. صدای خشخشِ کاغذ هربار که اتوبوس توقف میکرد، در میانِ نفسِ موتر اتوبوس گم میشد و مسافرها همچنان به پیرمرد با شگفتی مینگریستند.
در کشوری مثل ژاپن مردم برای کتابِ نویسندهی محبوبشان هاروکی موراکامی صفهای چند کیلومتری میبندند و وقتی کتابِ جدیدی چاپ کرد، شبانه برای خرید آن اقدام میکنند. همچنین مسئولان کشور ژاپن فضاهای مناسبی برای مطالعهی مردم بهوجود میآورند. مثلن کتابخانهها را به سبکی طراحی میکنند که اشخاص در آن احساس راحتی و آرامش بکنند. اما در کشور خودمان ایران جای تاسف دارد که سرانهی مطالعه خیلی پایین است و اگر فرهنگ
مطالعه در یک کشور رواج پیدا کند، به جای اینکه از دیدن هم موقع مطالعه متعجب شویم، لذت میبریم.
کاش همه احساس مسئولیت میکردند و روزی سرانهی مطالعه در کشورمان آنقدر بالا میرفت که در کنار کشورهایی مثلِ هندوستان و یا ژاپن و چین و … قرار میگرفت.
ای کاش هر روز از خودمان میپرسیدیم:
من چقدر در روز مطالعه میکند؟
آخرین دیدگاهها