داستانک پردهی نمایش
داستانک پردهی نمایش مرد خود را برای رفتن روی صحنهی نمایش آماده میکرد. بازیگر نقشِ زن دیر کرده بود و به موقع سرِ صحنه نمیرسید. ناگهان پرده کنار رفت
داستانک سرباز
داستانک سرباز سرباز سرش را از اتاقک نگهبانی که ارتفاعش خیلی بلند بود بیرون آورد و تا جایی که توان داشت فریاد کشید و گفت: 《اهای،》خانم، با شماام جلوتر
کیفیت که باشد، مشتری مارا پیدا خواهد کرد
کیفیت که باشد، مشتری مارا پیدا خواهد کرد دیروز که از کنار تابلوفروشی میگذشتم، ایستادم و به تابلوها خیره شدم. تابلوهای فانتزی روی زمین به دیوار تکیهداده شده بودند و
داستان کوتاه 《تنفر》
تنفر مرد با صدایی که از عصبانیت رگبهرگ شده بود، گفت: – مگه تو این زندگی نکبت چی کم داری؟ از صبح تا شب جون میکنم، اون وقت خانم
نقطهضعفهایی که قابل حلاند.
گاهی با خودم عهد میبندم که از همهی توانم برای رفعِ نقطهضعفهایی که دارم استفاده کنم؛ اما انقدر درگیر دغدغههای روزمرگی میشوم که بهکل فراموشم میشود که میخواستم روی
دیدِ کلی به علاقههایمان نداشته باشیم
زن نزدیک سیوهفتساله یا چهلساله مینمود، انگشتِ بزرگِ دستش قوس عجیبی داشت و ناخنش پهن بود. همانطور که خودکار را به کمکِ آن انگشت قوس برداشته نگه داشته بود،
آرشیو نوشتهها
دستهها
- توسعه فردی (۲۶)
- تولید محتوا (۳۳)
- داستانک (۱۵)
- دربارهی من (۱)
- دستهبندی نشده (۸۷)
- شعر به روش من😁 (۲۴)
- کتابخوانی من (۱)
- مقاله (۷)
- نکاتی دربارهی داستاننویسی (۵)
- نکاتی دربارهی نوشتن (۲۴)
- یادداشتهای من (۱۱۳)
آخرین دیدگاهها